تك داستان آموزنده
| ||
|
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. " مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند. مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟
براي خواندن دو داستان ديگر به ادامه مطلب رجوع كنيد... برچسبها: ادامه مطلب [ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:هنرنمایی های خنده دار با میوه ها, ] [ 19:29 ] [ سجاد آرام ]
اسباب و اثاثیه برای منزل خریده بودم که برای حملش باید کارگر میگرفتم. با تا دو کارگر صحبت کردم، اولش گفتن 40 هزار تومن هزینه اش میشه ولی با 30 هزار تومن به توافق رسیدیم. برچسبها: [ شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:طبع بلند و انسانیت, ] [ 11:31 ] [ سجاد آرام ]
این فیلم خارجیارو دیدین؟ بچه که خوابش میبره مادرش میاد آروم یه پتو میکشه روش یه بوس کوچولوش میکنه میره… حالا من که خوابم میبرد مادرم یه لحاف کرسیه ۲۰۰ کیلویو از ارتفاع ۲متری زارت مینداخت روم پشت بندشم بابام که مثلا حواسش نبود پامو لقد میکرد بعد که من مثل جن زده ها میپریدم! دوتائی با هم میخندیدن میگفتن : پدر سوخته الکی خودشو به خواب زده بود! لامصب بعضی پسرا طوری ابرو برداشتن صورتی صفا دادن که آدم دلش میخاد تو لباس عروس ببینتشون دقت کردین پسرا از حموم میان خوشکلتر میشن اما دخترا که از حموم میان زشتتر میشن؟ لامصب آب میشوره میبره بر میگردن به تنظیمات کارخونه !
براي خوندن بقيه پيامكها بهادامه مطلب رجوع كنيد... برچسبها: ادامه مطلب [ شنبه 29 فروردين 1394برچسب:پیامک های جدید و خنده دار (50), ] [ 19:2 ] [ سجاد آرام ]
[ پنج شنبه 28 اسفند 1393برچسب:تبرييييييييييييييييك, ] [ 23:46 ] [ سجاد آرام ]
کتری مثل مادر شوهر میمونه که کم کم داغ میشه
عروسم مثل قوری که با داغ شدن کتری اونم داغ میشه پسر مثل فنجونه نصفش رو کتری ونصفشو قوری پر میکنه خواهر شوهرم مثل قاشق میاد هم میزنه میره!!
کی میدونه کله پزیا چطور میفهمن کدوم کله مال کدوم پاچس.
کاری نداره زیر پای پاچشو قلقلک میدن کلش میخنده معلوم میشه .
قرص میخورم خوب میشم قول میدم
ﺳﺮ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺗﻘﻠﺐ ﮐﻨﻪ
ﺍﻭﻧﻢ ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﺍﺩ
ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﭘﺎ ﺷﺪ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩ
شما به یه میلیاردر بخند عمرن اگه میلیاردر شی
حالا یه چلاقُ مسخره کن اگه قطع نخاع نشدی من غرامت ميدم...
براي خوندن بقيه جوكها به ادامه مطلب رجوع كنيد... برچسبها: ادامه مطلب [ سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:جوك های خنده دار (49), ] [ 23:5 ] [ سجاد آرام ]
یه روزی آقای کلاغ ، به قول بعضیا زاغ رو دوچرخه پا میزد ، رد شدش از دم باغ پای یک درخت رسید ، صدای خوبی شنید نگاهی کرد به بالا ، صاحب صدا رو دید یه قناری بود قشنگ ، بال و پر ، پر آب و رنگ وقتی جیک جیکو میکرد ، آب میکردش دل سنگ
دوستان حتما حتما واسه خوندنش به ادامه مطلب رجوع كنيد خيلي جالبه... برچسبها: ادامه مطلب [ شنبه 8 آذر 1393برچسب:عاشقی بد دردیه (طنز), ] [ 23:25 ] [ سجاد آرام ]
یک بار به برادرم گفتم:
********** اس ام اس خنده دار و جوک **********
زنه میگه شوهرمو فرستاده بودم سیب زمینی بخره تریلی شوهرمو زیر گرفت
درفیلم خارجی زنی یک سیلی به شوهرش زد برچسبها: [ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:جوك های خنده دار (48), ] [ 23:37 ] [ سجاد آرام ]
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند . آنها در میان زوج های جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند . بسیاری از آنان ، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکر شان را از نگاه شان خواند : « نگاه کنید ، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند . » غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست . یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود . سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد . همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فکر می کردند که آن زوج پیر احتمالا آن قدر فقیر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفارش بدهند . مرد جوانی از جای خو برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برای شان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد . اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : « همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . » پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند . دیگر برای شان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد : « ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم . » مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت : « می توانم سوالی از شما بپرسم خانم ؟ » منتظر چی هستید ؟ » پیرزن جواب داد : « منتظر دندان ها!!!!! » برچسبها: [ دو شنبه 21 مهر 1393برچسب:داستان شراکت یک روج سالمند, ] [ 12:58 ] [ سجاد آرام ]
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد ، کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند . سنگ زیبایی درون چشمه دید . آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد . کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد . چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد . نگاهی به زاهد کرد و گفت : « آیا آن سنگ را به من می دهی ؟ » زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد . او می دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند ، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد . « من خیلی فکر کردم ، تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد ، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی . » بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت : « من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم . به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم ؟ » برچسبها: [ دو شنبه 7 مهر 1393برچسب:داستان کوتاه و پر معنا ( چگونه می توانم مثل تو باشم ), ] [ 18:18 ] [ سجاد آرام ]
پسر 10 ساله ای وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. برچسبها: رفته بودم امتحان رانندگی بدم…
* * * طنز ترین جوک های خنده دار * * *
بابام با ماشین تصادف کرده
* * * طنز ترین جوک های خنده دار * * *
آشنامون سگش گم شده،واسش یه میلیون مژدگونی گذاشته،اون وقت من به بابام میگم اگه من بچه بودم گم میشدم چی کارمیکردی؟ برگشته میگه:خونمونو عوض میکردم که دیگه پیدا نشی
* * * طنز ترین جوک های خنده دار * * *
الان رفتم توکوچه سطل اشغالو خالی کنم چشمم خورد به یه صحنه ی دردناک بغضم گرفت نامردا عصری که من خونه نبودم موز خوردن ب من نگفتن
* * * طنز ترین جوک های خنده دار * * *
یواش یواش داریم از شرایط بخور و نمیر به شرایط نخور و بمیر تغییر وضعیت میدیم برچسبها: [ جمعه 7 شهريور 1393برچسب:جوك های خنده دار (47), ] [ 11:3 ] [ سجاد آرام ]
خلاقیت در ساخت دوش !
همینطور که نشستین یه فاتحه نثار روح این احمق هم بکنین ! براي ديدن بقيه عكسها به ادامه مطلب رجوع كنيد... برچسبها: ادامه مطلب [ چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:عکس های طنز و خنده دار (46), ] [ 19:24 ] [ سجاد آرام ]
اجازه …؟؟؟ اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!!! می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد . بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود … بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…! این روزها به جای “شرافت” از انسان ها فقط “شر” و “آفت” می بینی راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…! حــــال مـــن خـــــــوب اســت … خــــــوبِ خــــوب… برچسبها: [ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:متن بسیار زیبا از مرحوم حسین پناهی, ] [ 1:21 ] [ سجاد آرام ]
دکتر از طرف میپرسه:کسی تو خانواده شما از دیوانگی رنج میبره؟ طرف جواب داد: نه . تاحالا که هممون لذت بردیم ! ___________
یارو اومده خونمون دزدی هیچی پیدا نکرده!منو از خواب بیدار کرده میگه :دارم میرم ولی خدایی این زندگی نیست شما دارین:))) ___________
مورد داشتیم دختره تو گوگل سرچ کرده قیمت مانتو مجلسی دخترخالم ___________
ﻣﻦ ﻧﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻪ ﺗﯿﭗ و هیکل ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﻬﻤﻪ ﻧﻪ ﺗﯿﭗ و هیکل ولی بجاش مهم تر از همه پوله که باید داشته باشیم که اونم ندارم ولی ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﯾﻪ ﺍﺧﻼﻕ ﮔ.ﻬ.ﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ هیچکس ﻧﺪﺍﺭﻩ ___________
امروز سوار تاکسی بودم یه دختر هم کنار نشسته بود… راننده از دختره پرسید خانم کجا میرید؟ ___________
ﺍﻭﻝ ﺧﻂ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺷﺪﻡ 1 ﻧﻔﺮ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﭘﺮ ﺷﻪ ….ﯾﻨﯽ ﻣﺎ 4 ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺗﺮﮐﯿﺪﯾﻢ . ﺧﻮﺩ ﺗﺎﮐﺴﯿﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ___________ یکی تون دکتر می شه، یکی تون هم مهندس. منم می شم درس عبرت برای جامعه
___________ بابای من بهم گفته چطور ثروتمند شده برچسبها: [ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:اس ام اس های خنده دار (45), ] [ 1:9 ] [ سجاد آرام ]
رفیقم رفته خواستگاری ، تو اتاق دختره پرسیده شما نظرتون واسه مهریه چقده ؟ اس ام اس خنده دار
تو دانشگاه یه همکلاسی داشتیم خیلی بچه افتاده ای بود ، اصلا واحد پاس نمیکرد . . . پیامک خنده دار
تکنیک جدید آقایون برای تماشای فوتبال مرد: بزن 3 میخوام فوتبال ببینم پیامک خنده دار
بعضی دخترا با مسواک قهرن ، بعد رژ قرمز هم میزنن پیامک خنده دار
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺎ
براي خواندن بقيه اس ام اسها به ادامه مطلب رجوع كنيد... برچسبها: ادامه مطلب [ جمعه 20 تير 1393برچسب:اس ام اس های خنده دار (44), ] [ 13:57 ] [ سجاد آرام ]
مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند، او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .
میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود . او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .
برچسبها:
جون من 1 بار ، فقط 1 بار به دختر 20 ساله ای بگید حاج خانوم ، یعنی قیافش دیدنیه
من از شرایط ازدواج فقط شناسنامه اش رو دارم.
یه بـار یـه بـازاریـاب جـارو بـرقـی اومـد در خـونـمـون رو زد،تــا در رو بـاز کـردم قـبـل از ایـنـکـه حـرفـی زده بـشـه،پـریـد تـو خـونـه و یـه کـیـسـه کـود گـاوی رو روی فـرش خـالـی کـرد و گـفـت : براي خواندن بقيه جوك ها به ادامه مطلب رجوع كنيد...
برچسبها: ادامه مطلب [ پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:جوك هاي خنده دار (43), ] [ 19:38 ] [ سجاد آرام ]
|
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |