تك داستان آموزنده
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

برای تبادل لینک ابتدا مارا با نام تک داستان آموزنده و با آدرس http://takdastanha.loxblog.com/ لینک کرده و سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:عکس/طولانی‌ترین راه‌پله مستقیم جهان , ] [ 12:14 ] [ سجاد آرام ]

یک بدن ساز مصری با ماهیچه های سر بازویش که به 31 اینچ می رسد عنوان بزرگترین بازوهای دنیا را در رکوردهای جهانی از آن خود کرده است.

به گزارش نیک صالحی مصطفی اسماعیل ، 24 ساله ، ده سال را صرف بزرگ کردن سر بازوهایش کرده و محیط دور بازوی او معادل کمر یک مرد بالغ است.

 SiteRooz.com  

 ولی برخلاف شخصیت کارتونی ملوان زبل که او نیز بازوهای این چنینی داشت، به گزارش نیک صالحی این آقا از اسفناج متنفر است.

 در عوض او بیش از 3 پوند مرغ، 1 پوند گوشت یا ماهی و چهار فنجان بادام به همراه دو گالن آب و سه لیتر شربت پروتئین می خورد.

این بدن ساز آنچنان به بازوهایش توجه می کند که همه خانواده اش را به آمریکا کشانده تا در آنجا بتواند به تجهیزات ورزشی بهتری دسترسی داشته باشد.

او در روز حداقل دوبار تمرین کرده و می تواند 500 پوند (حدود 226 کیلوگرم) را بلند کند. ناگفته نماند پدر مصطفی اسماعیل نیز یک کشتی گیر بوده است.


موضوعات مرتبط: ملوان زبل واقعی با بزرگترین بازوهای دنیا +عکس، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب: ملوان زبل واقعی با بزرگترین بازوهای دنیا +عکس, ] [ 23:4 ] [ سجاد آرام ]


 آپلود سنتر

 "ليزي ولاکز" يک زن امريکايي 23 ساله است که با بيماري خاصي بدنيا آمده است. بدن او بافت چربي ندارد به اين معنا که وي عليرغم 6 وعده غذايي کوچکي که روزانه مصرف ميکند همچنان حدود 54 پوند وزن دارد و بدنش قادر به توليد بافت چربي براي حجم دهندگي به عضلات نيست.

 آپلود سنتر


وي ميگويد هميشه مورد تحقیر و تمسخر قرار گرفته است ، اما وی با اين تفاسير وي اذعان ميکند دوست ندارد به زيبايي ستاره هاي تلويزيوني باشد و دوست دارد مردم به زيبايي هاي دروني او توجه داشته باشند.
به گفته پزشکان تنها دو نفر در تمام دنيا به اين بيماري دچار هستند . او دختر موفقي است و در حال حاضر درحال چاپ دومين کتابش ميباشد. او جملات تاکيدي مثبت و عبارات مفهومي بزرگان را گردآوري کرده به چاپ رسانده است و به زودي جلد دوم اين کتاب منتشر خواهد شد.
به گفته او در دنياي مجازي خيلي ها با کامنت ها و عبارات آزاردهنده باعث ناراحتي او شده اند وي د راين رابطه ميگويد: من يک انسانم و اگرچه اين مسائل به من صدمه ميزند اما همه سعي من در اين است که به اين امور بي تفاوت باشم.
او دچار نابينايي از يک چشم و کم بينايي از چشم ديگر است و هنوز علت نابينا شدن چشم او مشخص نشده است. او ميگويد دوست دارد به مردمي که درخيابان به او زل ميزنند بگويد خيره نگاه کردن را رها کرده و به جاي آن درست آموختن را شروع کنند چرا که زندگي پر از درسهاي ناگفته است.
او در يک انجمن خيريه فعاليت ميکند که براي بچه هاي بي سرپرست لباس و مواد خوراکي تهيه ميکنند.او يک خواهر و برادر دارد که از نظر قد و وزن در شرايط طبيعي به سر ميبرند. وي تحت درمان دارويي قرار ندارد و تنها ويتامين و قرص آهن مصرف ميکند.

 آپلود سنتر

 آپلود سنتر


موضوعات مرتبط: ناگفته های زشت ترين دختر جهان از زبان خودش +عکس، ،
برچسب‌ها:
[ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب: ناگفته های زشت ترين دختر جهان از زبان خودش +عکس, ] [ 13:27 ] [ سجاد آرام ]
[ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:تصاویر/روستایی زیبا بدون کوچه و خیابان در هلند, ] [ 13:26 ] [ سجاد آرام ]

در این تصاویر کم نظیر مهر بین سه شیر که با هم برادر هستند دیده میشود برادرها در آغوش یکدیگر در حال بازی هستند که عکاس با ذکاوت و سرعت خود در عرض 1 دقیقه این عکس ها را به ثبت رسانده است .
SiteRooz.com


SiteRooz.com


SiteRooz.com


SiteRooz.com


موضوعات مرتبط: برادران مهربان+تصاویر کم نظیر، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:برادران مهربان+تصاویر کم نظیر, ] [ 22:37 ] [ سجاد آرام ]

love story داستان عاشقانه شاخه گل خشکیده

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ،
خواندنی و جذاب !! پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی
داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است !!
حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید !!
داستان زیبای گل خشکیده

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از
لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک
کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن
را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش
بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز
مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در
نظرم خیال انگیز مینمود.
به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از
رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در
وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر
روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی
اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در
پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم
ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا
من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه
های من بود ؟!
منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .
برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .
آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او
بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و
از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم
توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته
بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو
دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .
بعد نامه یی به من داد و گفت :
این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :
(
نامه و هدیه رو با هم باز کنی )
مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده
بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر
پوچم ، میخندید.
مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای
آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .
_
سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .
_
منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم
_
س . . . . سلام . . .
_
چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این
کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی !

 

بقيه در ادامه مطلب


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 25 شهريور 1391برچسب:داستان زیبای شاخه گل خشکیده , ] [ 13:27 ] [ سجاد آرام ]
با کلیک بر روی عکس زیر سعی کن با موس دماغش رو لمس کنی


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب: اگه تونستی دماغشو لمس کن جایزه بگیر !!, ] [ 13:15 ] [ سجاد آرام ]

شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی (ع) او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:کی بیشتر می فهمه!, ] [ 1:14 ] [ سجاد آرام ]
[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب: زیبا ترین تابلوی پارک ممنوع در ایران + عکس !, ] [ 15:5 ] [ سجاد آرام ]

SiteRooz.com


SiteRooz.com


SiteRooz.com

پزشکان پس از تولد دیلا آنارجیا تشخیص دادند که به یک بیماری به نام هیدروسفالی مبتلاست و موجب می‌ شود جریان مایع مغزی- نخاعی مسدود شود. انباشت بیش از حد این مایع در جمجمه دیلا موجب شد سرش بیش از حد معمول رشد کند.


موضوعات مرتبط: عکس های دختری که سرش ۱ متر عرض دارد، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:عکس های دختری که سرش ۱ متر عرض دارد, ] [ 23:53 ] [ سجاد آرام ]

 آپلود سنتر


موضوعات مرتبط: اینم عکسی از کنسرت ... ، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب: اینم عکسی از کنسرت ,,, , ] [ 14:25 ] [ سجاد آرام ]

به تصویر زیر دقت کنید زن و شوهری که سمت چپ قرار دارند هر دو ۲۹ساله هستند و مادر و پدر دختری هستند که در عکس دیده می شود. دختر نیز ۱۴سال دارد و پسری که در کنار دختر سمت راست دیده می شود همسر دختر است که ۱۵ ساله است.

حالا اتفاق عجیبی افتاده است، این دختر و پسر ۱۴ و ۱۵ساله باردار شده و بچه شان نیز به دنیا آمده است! و به همین جهت پدر و مادر دختر به عنوان جوان ترین مادربزرگ و پدر بزرگ دنیا انتخاب شده اند!!

  آپلود سنتر

نکته جالب اینجاست که اگر به تفاوت سنی دختر و پدر و مادرش توجه کنید، متوجه می شوید که پدر و مادرش نیز در ۱۵سالگی صاحب این دختر شده اند!!


موضوعات مرتبط: بچه دار شدن دختر و پسر ۱۵ ساله! + عکس، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب: بچه دار شدن دختر و پسر ۱۵ ساله! + عکس, ] [ 13:14 ] [ سجاد آرام ]
[ یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:عکس/ یک مراسم جن گیری در روستایی در کلمبیا , ] [ 1:25 ] [ سجاد آرام ]

 آپلود سنتر


موضوعات مرتبط: عکس : بدون شرح، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:عکس : بدون شرح, ] [ 11:48 ] [ سجاد آرام ]

 


موضوعات مرتبط: عکس/اولین تاکسی ایران ، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:عکس/اولین تاکسی ایران , ] [ 15:18 ] [ سجاد آرام ]

 آپلود سنتر


موضوعات مرتبط: عکس : اعتراض به شیوه دختران مجرد !!، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:عکس : اعتراض به شیوه دختران مجرد !!, ] [ 18:15 ] [ سجاد آرام ]
[ پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:این عکس رو نبینین , چون خون گریه می کنین !!, ] [ 11:51 ] [ سجاد آرام ]

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد

یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را  به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد.
در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت...

یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد،  اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد.

پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.

کشاورز گفت

خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی  در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.

کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟

کشاورز گفت

آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه؟؟!!

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:چند مي فروشي؟!, ] [ 11:22 ] [ سجاد آرام ]

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,, 

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...

بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, 

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,, 

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,, 

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,, 

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین,,

ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.

 


برچسب‌ها:
[ شنبه 4 شهريور 1391برچسب:انسانیت, ساده یا پیچیده!, ] [ 1:33 ] [ سجاد آرام ]

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر و بالاخره به اینترنت مجهز است.
تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند.
نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد.
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند.
اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد.
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد که در ایمیل نوشته بود :
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی.
راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته. من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم.
همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا می بینمت.
امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه ...
وای چه قدر اینجا گرمه !!!

 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:ایمیل اشتباهی, ] [ 12:52 ] [ سجاد آرام ]

بی‌شک این عكس را باید يكی از جان‌گدازترین اسناد دفاع مقدس دانست.
SiteRooz.com


موضوعات مرتبط: عکس : سوزناک‌ترین تصویر دفاع مقدس ، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:عکس : سوزناک‌ترین تصویر دفاع مقدس , ] [ 12:31 ] [ سجاد آرام ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
موضوعات وب
آرشيو مطالب
شهريور 1394
تير 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 اسفند 1393 بهمن 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 2301
بازدید کل : 1072094
تعداد مطالب : 1229
تعداد نظرات : 668
تعداد آنلاین : 1


Alternative content