تك داستان آموزنده
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

برای تبادل لینک ابتدا مارا با نام تک داستان آموزنده و با آدرس http://takdastanha.loxblog.com/ لینک کرده و سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آبان 1398برچسب:خداحافظ,,,, ] [ 22:41 ] [ سجاد آرام ]

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

 یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.

هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "

مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.

مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.

این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟

 

براي خواندن دو داستان ديگر به ادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 16 شهريور 1394برچسب:سه داستان کوتاه, زیبا و آموزنده,,,, ] [ 1:3 ] [ سجاد آرام ]

براي ديدن بقيه عكسها به ادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:هنرنمایی های خنده دار با میوه ها, ] [ 19:29 ] [ سجاد آرام ]

 اسباب و اثاثیه برای منزل خریده بودم که برای حملش باید کارگر میگرفتم. با تا دو کارگر صحبت کردم، اولش گفتن 40 هزار تومن هزینه اش میشه ولی با 30 هزار تومن به توافق رسیدیم.
در هوای گرم خردادماه وسائل را بردیم طبقه بالا و داخل خانه گذاشتیم. وقتی آمدیم پایین سه اسکناس 10 هزار تومنی دادم به یک کدامشان، 10 هزار تومن را برای خودش برداشت و بقیه را به رفیقش داد.
نزدیکش رفتم و پرسیدم مگر با هم شریک نیستید؟ گفت چرا ولی رفیقم عیالواره و خرجش از من بیشتره. من هم برای این طبع بلندش دست کردم جیبم و 10 هزار تومن دیگه هم بهش دادم.
تشکر کرد و دوباره 5 هزار تومن به رفیقش داد و رفتند. متحیرانه با خودم فکر میکردم که هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار باشم، نه من و نه خیلی از اطرافیانم که ادعای تحصیلات و فرهنگ داشتیم...


برچسب‌ها:
[ شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:طبع بلند و انسانیت, ] [ 11:31 ] [ سجاد آرام ]
پیامک های جدید و خنده دار شروع هفته

این فیلم خارجیارو دیدین؟

بچه که خوابش میبره مادرش میاد آروم یه پتو میکشه روش

یه بوس کوچولوش میکنه میره…

حالا من که خوابم میبرد مادرم یه لحاف کرسیه ۲۰۰ کیلویو

از ارتفاع ۲متری زارت مینداخت روم

پشت بندشم بابام که مثلا حواسش نبود پامو لقد میکرد

بعد که من مثل جن زده ها میپریدم!

  دوتائی با هم میخندیدن میگفتن : پدر سوخته الکی خودشو به خواب زده بود!
اس ام اس خنده دار

لامصب بعضی پسرا طوری

ابرو برداشتن

صورتی صفا دادن

که آدم دلش میخاد

  تو لباس عروس ببینتشون

اس ام اس خنده دار

دقت کردین پسرا از حموم میان خوشکلتر میشن

اما دخترا که از حموم میان زشتتر میشن؟

لامصب آب میشوره میبره

بر میگردن به تنظیمات کارخونه !

 

براي خوندن بقيه پيامكها بهادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ شنبه 29 فروردين 1394برچسب:پیامک های جدید و خنده دار (50), ] [ 19:2 ] [ سجاد آرام ]

دوستاي گلم سال نوتون مبارك...

رو عكس زير كليك كنيد... تقديمي به شما....


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 28 اسفند 1393برچسب:تبرييييييييييييييييك, ] [ 23:46 ] [ سجاد آرام ]

 

 

کتری مثل مادر شوهر میمونه که کم کم داغ میشه 

عروسم مثل قوری که با داغ شدن کتری اونم داغ میشه

  پسر مثل فنجونه نصفش رو کتری ونصفشو قوری پر میکنه

  خواهر شوهرم مثل قاشق میاد هم میزنه میره!! 

 ๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑

کی میدونه کله پزیا چطور میفهمن کدوم کله مال کدوم پاچس.   

کاری نداره زیر پای پاچشو قلقلک میدن کلش میخنده معلوم میشه .

 قرص میخورم خوب میشم قول میدم 

๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑

ﺳﺮ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ 

ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺗﻘﻠﺐ ﮐﻨﻪ   

ﺍﻭﻧﻢ ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﺍﺩ 

ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﭘﺎ ﺷﺪ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩ

 ๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑   

شما به یه میلیاردر بخند عمرن اگه میلیاردر شی 

حالا یه چلاقُ مسخره کن اگه قطع نخاع نشدی من غرامت ميدم...

 

 

براي خوندن بقيه جوكها به ادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:جوك های خنده دار (49), ] [ 23:5 ] [ سجاد آرام ]


عاشقی بد دردیه (طنز)

 

 

یه روزی آقای کلاغ ، به قول بعضیا زاغ

رو دوچرخه پا میزد ، رد شدش از دم باغ

پای یک درخت رسید ، صدای خوبی شنید

نگاهی کرد به بالا ، صاحب صدا رو دید

یه قناری بود قشنگ ، بال و پر ، پر آب و رنگ

وقتی جیک جیکو می‌کرد ، آب می‌کردش دل سنگ

 

دوستان حتما حتما واسه خوندنش به ادامه مطلب رجوع كنيد خيلي جالبه...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ شنبه 8 آذر 1393برچسب:عاشقی بد دردیه (طنز), ] [ 23:25 ] [ سجاد آرام ]

یک بار به برادرم گفتم:
برو نگاه به نتیجه امتحاناتم بکن
اگه یک درس افتادم تو خونه در حضور پدر بگو (السلام علیکم)
و اگه دو تا درس بود بگو (السلام علیکم و رحمت الله)
اگه سه تا بود بگو (السلام علیکم ورحمت الله و برکاتو)
طوری که بابامون متوجه نشه.
برادرم که بر گشت گفت:
السلام علیکم و رحمت الله و برکاتو
ان الله و ملاءکتو یوصلون علی النبی
یا ایاالذین امنو سلو علیهم و سلمو تسلیما

 

********** اس ام اس خنده دار و جوک **********

 

زنه میگه شوهرمو فرستاده بودم سیب زمینی بخره تریلی شوهرمو زیر گرفت
بهش میگن خوب حالا میخوای چیکار کنی ؟
میگه نمیدونم شاید ماکارونی درست کردم !!


********** اس ام اس خنده دار و جوک **********

 

درفیلم خارجی زنی یک سیلی به شوهرش زد
شوهرش گفت :عزیزدلم چرا زدی؟
گفت میخام ببینم چقد دوسم داری
شوهر او را بوسش کرد
زن ایرانی تقلید کرد و ب صورت شوهرش یک سیلی زد!
ازم نخواهید تعریف کنم چی شد اما شنیدم وقتی زن را غسل میدادند لبخند به لب داشت …!


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:جوك های خنده دار (48), ] [ 23:37 ] [ سجاد آرام ]

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند .

آنها در میان زوج های جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند .

بسیاری از آنان ،

زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکر شان را از نگاه شان خواند

: « نگاه کنید ، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار

هم خوشبختند . »
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت .

غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که

همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست .

یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود .

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد .

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد .
پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید .

همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی

به آنها نگاه می کردند و این بار به این فکر می کردند که آن زوج پیر احتمالا آن قدر فقیر

هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفارش بدهند .

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش .

مرد جوانی از جای خو برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا

برای شان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد . اما پیر مرد قبول نکرد و گفت :

« همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . »

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد ،

پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند .
بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ

دیگر برای شان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد :

« ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم . »

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ،

مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت :

« می توانم سوالی از شما بپرسم خانم ؟ »

پیرزن جواب داد : « بفرمایید . »

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید .

منتظر چی هستید ؟ »

پیرزن جواب داد : « منتظر دندان ها!!!!! »


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 21 مهر 1393برچسب:داستان شراکت یک روج سالمند, ] [ 12:58 ] [ سجاد آرام ]

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد ،

کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند .

سنگ زیبایی درون چشمه دید .

آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد .

در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود .

کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد .

مرد گرسنه هنگام خوردن نان ،

چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد . نگاهی به زاهد کرد و گفت :

« آیا آن سنگ را به من می دهی ؟ »

زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد .

مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید .

او می دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در

رفاه زندگی کند ، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد .

چند روز بعد ، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت :

« من خیلی فکر کردم ، تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد ،

خیلی راحت آن را به من هدیه کردی . »

بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت :

« من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم .

به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم ؟ »


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 7 مهر 1393برچسب:داستان کوتاه و پر معنا ( چگونه می توانم مثل تو باشم ), ] [ 18:18 ] [ سجاد آرام ]

پسر 10 ساله ای وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت
پسر پرسید : بستنی شکلاتی چنده؟
خدمتکار گفت 50 سنت...پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید: بستنی معمولی چنده؟!
خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت: 35 سنت.
پسرک بستنی معمولی سفارش داد.
خدمتکار یک بستنی معمولی آورد و صورتحساب را به پسرک داد و رفت.
پسر بستنی را تمام کرد ...صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت.
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت..
پسرک روی میز در کنار بشقاب خالی 15 سنت انعام گذاشته بود در صورتی که می توانست بستنی شکلاتی بخرد...
شکسپیر زیبا می گوید که: " بعضی بزرگ، زاده می شوند. برخی بزرگی را به دست می آورند و عده ای دیگر بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند...!!!!


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 1 مهر 1393برچسب:بزرگی,,,, ] [ 14:26 ] [ سجاد آرام ]
طنز ترین جوک های خنده دار فارسی – 118

رفته بودم امتحان رانندگی بدم…
چار نفری سوار شدیم و من زودتر از همه نشستم پشت رول تا افسر بیاد…
خلاصه افسر اومد و منم شروع کردم به تنظیم آینه و صندلی و …
زدم تو دنده را افتادم… یه چند صد متری رفتیم برگشتم افسرو نیگا کردم دیدم چیزی نمیگه..!!
بهش گفتم: جناب سروان من همینجوری مستقیم برم؟؟
یارو با تعجب گفت: جناب سروان؟؟ من مسافرم!!! شما مگه تاکسى خطى نیستی؟؟؟
از تو آینه نیگا کردم دیدم یکی با پرونده داره میدوعه دنبال ماشین..!!
ترمز دستیو کشیدم در ماشینو وا کردم دِ فـــــــرار!!!
گفتم الان بیام توضیح بدم منو به جرم سرقت اموال پلیس دستگیرم میکنن!! 

 

* * *  طنز ترین جوک های خنده دار  * * *

 

بابام با ماشین تصادف کرده
زنگ زده به من فحش میده
می گم چی شده ؟ میگه تصادف کردم
می گم چرا به من فحش می دی :
میگه :
وقتی تصادف کردم داشتم به تو فک می کردم 

 

* * *  طنز ترین جوک های خنده دار  * * *

 

آشنامون سگش گم شده،واسش یه میلیون مژدگونی گذاشته،اون وقت من به بابام میگم اگه من بچه بودم گم میشدم چی کارمیکردی؟ برگشته میگه:خونمونو عوض میکردم که دیگه پیدا نشی 

 

* * *  طنز ترین جوک های خنده دار  * * *

 

الان رفتم توکوچه سطل اشغالو خالی کنم چشمم خورد به یه صحنه ی دردناک بغضم گرفت نامردا عصری که من خونه نبودم موز خوردن ب من نگفتن

 

* * *  طنز ترین جوک های خنده دار  * * *

 

یواش یواش داریم از شرایط بخور و نمیر به شرایط نخور و بمیر تغییر وضعیت می‌دیم


برچسب‌ها:
[ جمعه 7 شهريور 1393برچسب:جوك های خنده دار (47), ] [ 11:3 ] [ سجاد آرام ]

خلاقیت در ساخت دوش !

عکسهای خنده دار از نوشته های طنز (104)

همینطور که نشستین یه فاتحه نثار روح این احمق هم بکنین !

عکسهای خنده دار از نوشته های طنز (104)

عکس های خنده دار از سوژه های جهانی (102)

براي ديدن بقيه عكسها به ادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:عکس های طنز و خنده دار (46), ] [ 19:24 ] [ سجاد آرام ]

 

حسین پناهی

اجازه …؟؟؟ اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!!!

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد . بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .  تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!

این روزها به جای “شرافت” از انسان ها  فقط “شر” و “آفت” می بینی

راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…!

حــــال مـــن خـــــــوب اســت … خــــــوبِ خــــوب…


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:متن بسیار زیبا از مرحوم حسین پناهی, ] [ 1:21 ] [ سجاد آرام ]

دکتر از طرف میپرسه:کسی تو خانواده شما از دیوانگی رنج میبره؟

طرف جواب داد: نه . تاحالا که هممون لذت بردیم !

___________

اس ام اس های خنده دار و طنز

 

یارو اومده خونمون دزدی هیچی پیدا نکرده!منو از خواب بیدار کرده میگه :دارم میرم ولی خدایی این زندگی نیست شما دارین:)))

___________

اس ام اس های خنده دار و طنز

 

مورد داشتیم دختره تو گوگل سرچ کرده قیمت مانتو مجلسی دخترخالم
گوگل هم جواب داده: دخترخالت گفته به کسی نگم

___________

اس ام اس های خنده دار و طنز

 

ﻣﻦ ﻧﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻪ ﺗﯿﭗ و هیکل ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﻬﻤﻪ ﻧﻪ ﺗﯿﭗ و هیکل ولی بجاش مهم تر از همه پوله که باید داشته باشیم که اونم ندارم ولی ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﯾﻪ ﺍﺧﻼﻕ ﮔ.ﻬ.ﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ هیچکس ﻧﺪﺍﺭﻩ

___________

اس ام اس های خنده دار و طنز

 

امروز سوار تاکسی بودم یه دختر هم کنار نشسته بود… راننده از دختره پرسید خانم کجا میرید؟
دختره با حالت ذوق مرگی جواب داد :
میرم شال صورتی بخرم !!!!!!!!!! !
خدایا خواستی شفا بدی اینو بزار توی اولویت …

___________

اس ام اس های خنده دار و طنز

 

ﺍﻭﻝ ﺧﻂ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺷﺪﻡ 1 ﻧﻔﺮ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﭘﺮ ﺷﻪ
ﺑﻌﺪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻮﻡ
ﻣﺎ 1 ﺳﺎﻋﺘﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎﯾﯿﻢ ..
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻮﻝ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻮﻧﺪﻡ ..

….ﯾﻨﯽ ﻣﺎ 4 ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺗﺮﮐﯿﺪﯾﻢ . ﺧﻮﺩ ﺗﺎﮐﺴﯿﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ

___________

اس ام اس های خنده دار و طنز

یکی تون دکتر می شه، یکی تون هم مهندس. منم می شم درس عبرت برای جامعه

 

___________

اس ام اس های خنده دار و طنز

بابای من بهم گفته چطور ثروتمند شده
یه روز یه سیب تو خیابون پیدا می کنه برش میداره
200 تومن می فروشتش
خب بعدش؟
بعد با اون یه 200 تومن دوتا سیب می خره هر کدوم رو 400 تومن می فروشه
خب بعدش؟
بعدش عمومش می میره بهش ارث می رسه!


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:اس ام اس های خنده دار (45), ] [ 1:9 ] [ سجاد آرام ]
اس ام اس های خنده دار و جالب (110)

 

رفیقم رفته خواستگاری ، تو اتاق دختره پرسیده شما نظرتون واسه مهریه چقده ؟
رفیقم ام گفته من نظرم رو ٢تا ربع سکه به نیت طفلان مسلم هستش !
 

اس ام اس های خنده دار و جالب (110)

اس ام اس خنده دار

 

تو دانشگاه یه همکلاسی داشتیم خیلی بچه افتاده ای بود ، اصلا واحد پاس نمیکرد . . .
فقط میفتاد! 

اس ام اس های خنده دار و جالب (110)

پیامک خنده دار

 

تکنیک جدید آقایون برای تماشای فوتبال مرد: بزن 3 میخوام فوتبال ببینم
زن: دارم سریال می بینم…
مرد: جوووون زنه چه خوشگله!
زن: بیا فوتبالت رو ببین سریالش تکراریه
 

اس ام اس های خنده دار و جالب (110)

پیامک خنده دار

 

بعضی دخترا با مسواک قهرن ، بعد رژ قرمز هم میزنن
وقتی که میخندن آدم یاد پرچم اسپانیا میفته !
 

اس ام اس های خنده دار و جالب (110)

پیامک خنده دار

 

ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺎ
ﻇﺮﻳﻒ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ ﻣﻴﮑﻨﻪ 60 ﮐﻴﻠﻮ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﺮﺍ
ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻦ 8 ﺗﻦ !؟

 

براي خواندن بقيه اس ام اسها به ادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ جمعه 20 تير 1393برچسب:اس ام اس های خنده دار (44), ] [ 13:57 ] [ سجاد آرام ]

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع

شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند،

او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش

شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .


هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود

میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست .

تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ،

خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی

او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و

او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .


وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .


دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها


از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :


« چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه .


با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه .


آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره »
نگراندل شکسته


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:دستان پاک رفتگر,,,, ] [ 23:4 ] [ سجاد آرام ]

اس ام اس های جدید خنده دار و طنز (104)

 

 

جون من 1 بار ، فقط 1 بار به دختر 20 ساله ای بگید حاج خانوم ، یعنی قیافش دیدنیه 

 

 

◊◊◊◊◊◊◊◊ TakNaz Sms ◊◊◊◊◊◊◊◊

 

من از شرایط ازدواج فقط شناسنامه اش رو دارم.اس ام اس های جدید خنده دار و طنز (104)

 

◊◊◊◊◊◊◊◊ TakNaz Sms ◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یه بـار یـه بـازاریـاب جـارو بـرقـی اومـد در خـونـمـون رو زد،تــا در رو بـاز کـردم قـبـل از ایـنـکـه حـرفـی زده بـشـه،پـریـد تـو خـونـه و یـه کـیـسـه کـود گـاوی رو روی فـرش خـالـی کـرد و گـفـت :
اگـه مـن قـادر بـه جـمـع کـردن و تـمـیـز کـردن هـمـه ی ایـنـها ظـرف مـدت 1 دقـیـقـه بـا ایـن جـاروبـرقـی قـدرتـمـنـد نـبـاشـم حـاضـرم کـه تـمـام ایـنـهـا رو بخـورم !!!
گفـتـم : ســس سـفـیـد مـیـخـوای یـا قرمز؟؟؟
گفـت : چــــرا؟؟؟
گفـتـم : چـنـد روزیـه بـرق خـونـه مـون قطـعـه…

 

براي خواندن بقيه جوك ها به ادامه مطلب رجوع كنيد...

 

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:جوك هاي خنده دار (43), ] [ 19:38 ] [ سجاد آرام ]

کارت پستال عید نوروز

 

دنيا را برايتان شاد شاد و شادي را برايتان دنيا دنيا آرزومندم...

 

هرروزتان نوروز... سال 93مبارك


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:تبريك,,,, ] [ 14:44 ] [ سجاد آرام ]
میزان فاصله ی قلب آدم ها و تن صدا (داستان کوتاه)

این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟

استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم

استاد پرسید:
این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟
آیا نمی توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. 

سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می افتد؟
آنها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می*کنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
 

استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند، این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:داستان میزان فاصله ی قلب آدم ها و تن صدا,,,, ] [ 14:37 ] [ سجاد آرام ]

 عکس های طنز و خنده دار (166)

براي ديدن بقيه عكسها به ادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ شنبه 24 اسفند 1392برچسب:عکس های طنز و خنده دار (42), ] [ 22:14 ] [ سجاد آرام ]

یک زن روستایی در حال پخت نان در روستای کوات است 

پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد...

یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت
مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت...
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:داستان آموزنده مادر و پسر,,,,, ] [ 11:6 ] [ سجاد آرام ]

یک روزمسئول فروش ،منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهاربه

سمت سلف سرویس قدم می زدند.

ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده،

آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود.غول میگه:

من برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده می کنم...

منشی می پره جلو ومیگه:«اول من ،اول من!...

من میخوام که توی باهاماس باشم،سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی از

دنیانداشته باشم.»...پوووف!منشی ناپدیدمیشه...
سپس مسئول فروش می پره جلو ومیگه:«حالا من ،حالا من!...من میخوام توی هاوایی

کنارساحل لم بدم،یه ماساژورشخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی

خنک وتمام عمرم حال کنم.»...پوووف!مسؤل فروش هم ناپدیدمیشه...
سپس غول به مدیرمی گوید:حالانوبت توئه...مدیرمیگه:«من می خوام که اون دوتا

هردوشون پس ازناهار توی شرکت باشن»!
نتیجه اخلاقی اینکه همیشه اجازه دهید اول رییس تان صحبت کند!


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:اول رئیس!!!, ] [ 17:30 ] [ سجاد آرام ]
گریه نکن پدر....
همین "نان حلال" که در دست داری...
می ارزد به تمام سفره های رنگین حرامی که بعضی ها دارند...
این روز ها نان حلال در آوردن عرضه میخواهد...
که تو داری پدرم...
دستت را میبوسم که نان حلال بر سر سفره ی با برکتت دیدم...

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:نان حلال,,,, ] [ 18:46 ] [ سجاد آرام ]

کی اشکاتو پاک میکنه وقتی تو پادگانی

دست رو موهات کی میکشه وقتی که مو نداری

به سلامتیِ هر چی سربازه

 به سلامتی همه ی سربازان (عکس)


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:به سلامتی همه ی سربازان, ] [ 11:3 ] [ سجاد آرام ]

امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد
پس شادی بخش باش

 امروز را از دست ندهید...(عکس)

امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن
 

امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه
پس بخند و عاشق باش
 

 امروز را از دست ندهید...(عکس)  

امروز هر چقدر نفس بکشی جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمی شه
پس از اعماق وجودت نفس بکش
 

امروز هرچقدر آرزو کنی چشمه آرزوهات خشک نمی شه
پس آرزو کن
 

امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمی شه
پس صدایش کن
 

 امروز را از دست ندهید...(عکس)  

او منتظر توست
او منتظر آرزوهایت
خنده هایت
گریه هایت
ستاره شمردن هایت و عاشق بودن هایت است
 

امروزت را دریاب
امروز جاودانه است
و
امروز زیباترین روز دنیاست!
چون امروز روزی است که آینده ات را آنطور خواهی ساخت که تا امروز فقط تصورش میکردی...
 

آری، زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کن تا آنگونه شود!

 

منبع:kocholo.org


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:امروز را از دست ندهید,,,, ] [ 19:30 ] [ سجاد آرام ]
اس ام اس های خنده دار (180)

بچه فامیلمون اوقات فراغتشو با کلاس پیانو و تبلتش پرمیکنه
ما بچه بودیم با بالش خونه میساختیم یه ذره نون و آب برمیداشتیم ساعتها میرفتیم اون تو

ﺧﺮﺝ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﯿﮕﻦ "ﻋﺮﻭﺳﯽ”
ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ "ﻋﺮﻭس”
ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺪﺗﺮ ﺟﻮﻧﺖ ﺩﺭﻣﯿﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻣﯿﺨﺮﯼ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ "ﻋﺮﻭﺱ”
ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺪﺗﺮ ۴ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ برادرﺕ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻣﯿﮕﻪ
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻥ عمو ﺍﯾﻨﺎ !
ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻣﯿﮕﻦ ﺣﻘﺸﻮﻥ ﺿﺎﯾﻊ ﺷﺪﻩ

سال پیش همین موقع ها بود که اواسط بهمن ماه بودیم
امسالم همین موقع هاست و ما اواسط بهمن ماهیم
مطمئن باشید سال بعدم همین موقع ها اواسط بهمن ماهیم
معلوم نیست کی میخواییم به خودمون بیاییم و پیشرفت کنیم


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:اس ام اس های خنده دار (41), ] [ 19:25 ] [ سجاد آرام ]


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:سُلاله در يك سالگي,,,, ] [ 1:53 ] [ سجاد آرام ]

پسر كوچولو گفت: «گاهی وقتها قاشق از دستم می افتد.»
پیرمرد بیچاره گفت: «از دست من هم می افتد.»
پسر كوچولو آهسته گفت: « من گاهی شلوارم را خیس می كنم.»
پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور»
پسر كوچولو گفت: « من اغلب گریه می كنم»
پیرمرد سر تكان داد: «من هم همین طور»
پسر كوچولو گفت: « از همه بدتر بزرگترها به من توجهی ندارند.»
و گرمای دست چروكیده را احساس كرد: «می فهمم چه می گویی كوچولو، می فهمم.....


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:می فهمم,,,, ] [ 23:42 ] [ سجاد آرام ]

 پیرمردی تنها در روستايي زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی ...دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد:
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم!
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید...


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:پيرمرد و مزرعه,,,, ] [ 21:10 ] [ سجاد آرام ]

قدیما تا به یه دختر میگفتی: سلام جواب مـیـداد: سلام و کوووفت !اما الان تا به یه دختر میگی : سلام سریع میگه: خـُب اسم بچمونو چی بزاریم ؟؟؟؟


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:قدیما,,,, ] [ 21:1 ] [ سجاد آرام ]

تو خونه ما شانس ی بار در خونه آدم رو میزنه…
ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره…
بدبختی هم که ماشاالله کلید داره هر وقت بخواد رسما میاد تو !


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:شانس,,,, ] [ 22:1 ] [ سجاد آرام ]

روزی پسری یک چراغ جادو پیدا می کند.
غول چراغ جادو از او می خواهد که یک آرزو کند تا براورده اش کند.
ولی پدر آن پسر فقیر است و مادرش نابینا و خواهرش بچه دار نمی شود.

سوال: پسر چگونه با یک آرزو همه ی مشکلات خانواده اش را حل کند؟ 

توجه: آرزو نباید کلی باشد یعنی آرزو کند که آرزوی همه براورده شود و غیره.
راهنمایی: آرزوی پسر باید اتفاقی باشد که در آینده قرار است رخ دهد.

 

براي ديدن پاسخ به ادامه مطلب رجوع كنيد...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:معمای جالب چراغ جادو !؟ , ] [ 21:44 ] [ سجاد آرام ]

برچسب‌ها:
[ دو شنبه 30 دی 1392برچسب:ترول,,,, ] [ 18:48 ] [ سجاد آرام ]

برای مشاهده تصویر پنهان در این مطلب می‌توانید از مانیتور چند

قدم فاصله بگیرید حالا به ما بگویید در این تصویر چه مشاهده کردید؟

عکسی جدید از خطای دید (چهره مخفی این زن را ببینید)


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:چهره مخفی این زن را ببینید,,,, ] [ 21:38 ] [ سجاد آرام ]

اس ام اس جدید و جوک خنده دار (169)

 

دوتا رو داشتن اعدام می کردن، به اولی میگن آخرین آرزوتو بگو
میگه می خوام خانوادمو ببینم
به دومی میگن تو بگو، میگه نزارین خانوادشو ببینه !
 

 

*********اس ام اس خنده دار*********


حیف نون هر شب دعا میکرده خدا بهش یه دوچرخه بده
میبینه خبری نشد
میره یه دوچرخه میدزده
بعدش دعا میکنه خدایا از من بگذر !
 

 

*********اس ام اس خنده دار*********


توصیه حیف نون به فرزندش:
اگر به یکدیگر احترام بگذاری ، یکدیگر نیز به تو احترام خواهند گذاشت !

 

براي خواندن بقيه جوكها به ادامه مطلب رجوع كنيد..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:عکس نوشته های طنز و خنده دار(40), ] [ 22:29 ] [ سجاد آرام ]
آداب گفتگو در مراسم خواستگاری

رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری دیدیم عروس نشسته خیلی ریلکس با شلوار لی و تیشرت.
مامانم تو گوشم گفت خوبه والا نه شرمی.. نه حیایی.. نه.. همینجوری داشت میگفت که عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد سلام کرد!
هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بود!!!


برچسب‌ها:
[ جمعه 13 دی 1392برچسب:خواستگاری,,,, ] [ 12:35 ] [ سجاد آرام ]

حافظ: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
محمد عيادزاده
: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگرندارد ارزشی اصلاً که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را…..؟؟؟


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:کل کل حافظ , صائب , شهریار و محمد عیار زاده,,,, ] [ 21:39 ] [ سجاد آرام ]

سر سفره شام بودیم برا بابام اس اومد
ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮ ﺑﺨﻮﻥ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ
:ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ سرﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺎﯼ ﯾﻪ
ﻣﺎﯼ ﺑﯿﺒﯽ ﻫﻢ ﺑﺮﺍ ﺑﭽﻪ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻮﺱ ﺑﻮﺱ
ﻋﺎﻗﺎ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥﺑﺎ ﮐﻔﮕﯿﺮ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺎﺑﺎهه
ﺑﺎﺑﺎم ام ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩ ﺩﯾﺴﻪ ﺑﺮﻧﺞﮐﻮﺑﯿﺪ
ﺗﻮ ﺳﺮه ننهه ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺩﻋﻮﺍﯾﯽ ﺭﺍﻩﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ﻭﻧﭙﺮﺱ
بعد پاشد ﺭﻓﺖ عینکشو بیاره ﺷﻤﺎﺭﻩﻃﺮﻓﻪ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﮐﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ
منم فرار ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ دیشب ﺗﻮ ﭘﺎﺭکم
ﻋﺠﺐ ﻫﻮﺍﯾﻪ ﻧﺎﺯیه جاتون خالی
کسی جا خواب سراغ نداره :|


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:اس ام اس,,,, ] [ 21:16 ] [ سجاد آرام ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
موضوعات وب
آرشيو مطالب
شهريور 1394
تير 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 اسفند 1393 بهمن 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 413
بازدید ماه : 1544
بازدید کل : 1069763
تعداد مطالب : 1229
تعداد نظرات : 668
تعداد آنلاین : 1


Alternative content