تك داستان آموزنده
| ||
|
مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند، او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .
میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود . او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .
نظرات شما عزیزان: شهرزاد
ساعت22:15---23 تير 1393
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤------------------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤< br />
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤--------------
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥___________________ ___
___♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_____ ______________ __♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥........____ _____ __♥♥♥♥-...-♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥.._ _____ __♥♥♥---------♥♥♥♥♥♥♥♥♥. ____ __♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥......___ ___♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥. Me
ساعت12:32---8 تير 1393
چه بیشعورن بچه هاش!!!!!!!!<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(1).gif" width="18" height="18">
برچسبها: |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |