تك داستان آموزنده
| ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان برای تبادل لینک ابتدا مارا با نام تک داستان آموزنده و با آدرس http://takdastanha.loxblog.com/ لینک کرده و سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
لینک های مفید |
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد ، کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند . سنگ زیبایی درون چشمه دید . آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد . کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد . چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد . نگاهی به زاهد کرد و گفت : « آیا آن سنگ را به من می دهی ؟ » زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد . او می دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند ، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد . « من خیلی فکر کردم ، تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد ، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی . » بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت : « من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم . به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم ؟ » نظرات شما عزیزان:
خبلی بد<img src=\"http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(13).gif\ " width=\"18\" height=\"18\"><img src=\"http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(1).gif\ " width=\"18\" height=\"18\">
برچسبها: [ دو شنبه 7 مهر 1393برچسب:داستان کوتاه و پر معنا ( چگونه می توانم مثل تو باشم ), ] [ 18:18 ] [ سجاد آرام ]
|
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب
<-PollItems->
آمار وب سایت:
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |